آخر هفته با عمو همت و خاله جون فهیمه
مدتها بود که پسرم از عمو همت قول گرفته بود تا هر وقت از تهران اومدن یک شب خونه ما پیش امیرمحمد بخوابن . خیلی کم پیش بیاد خونه ما بخوابن بدلیل اینکه بابابزرگ (پدر مامانی) بسیار حساس هستند و به شدت دوست دارن که همه بچه ها در منزل ایشون سکونت داشته باشند . بالاخره طلسم شکست و شب جمعه عمو همت و خاله جون فهیمه اومدن . امیرمحمد هم کلی ذوق و شوق . عمو همت و برد تو اتاقش و باهاش بازی کرد . موقع خواب هم گفت مامانی عمو همت و خاله جون فهیمه تو اتاق من بخوابن . به من کمک کرد تا براشون رختخواب بذاریم . مامانی من هم روی ملافه خودم میخوابم . ( به تشکش میگه ملافه ) . چند تا از وسایل تو اتاقشو جابجا کردم که بتونم رختخوا...